دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2834
تعداد نوشته ها : 3
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
آب بالا تر می آید، اندک اندک همه جا را فرا می¬گیرد. آری حال هنگامه¬ سوار بر کشتی نجات شدن است .
«ای مردم! این همان کشتی نجات شما است. همان کشتی که در ساختنش رنج¬ها بردم و بی آنکه به تمسخر مردم اعتنایی کنم و خم به ابرو آرم، عرق جبین ریختم و خون دل خوردم.» 
دریا طوفانی بود، امواج سهمگین کشتی را به این طرف و آن طرف می برد، ابرهای تیره وتار زمین را به آسمان دوخته بودند، گویی قیامت بر پا شده بود،این دیگر چه عذابیست همه فکر می کردند هم الآن است که کشتی در هم شکند، طوفان کشتی با آن عظمت را به این طرف و آن طرف می دواند، همه لحظات مرگ را تجربه می کردند ،آسمان چنان تیره وتار شده بود که دیگر کسی نمی دانست شب است یا روز .
همه نگران بودند، الا آن سپید مویی که کوله باری از تجربه را بر دوش می کشید ،انگار از همه چیز مطلع بود، از این طوفان، از آن تند باد ها وبارانی که انگار عقده ای 1400 ساله از این دیار و مردمانش در دل داشت و اینک موقع در هم شکستن آن عقده بود .
در همین هنگام بود که نوح گریزی به خاطراتش زد« زمانی که هسته خرما را کاشت چقدر خون جگر خورد تا آن نخل تنومند شود، در همان دوران بود که نوح میخواست ،از خدا برای قومش طلب عذاب کند ولی هنوز زود بود نوح ساخت کشتی را شروع کرد، باز هم صبر باز طعنه و زخم زبان انگار نه انگار که او فرستاده خداست، هر کس از کنار کشتی رد می شد زخم زبانی و طعنه ای روانه نوح می کرد، ولی او وپیروان اندکش سخت به خدای خود ایمان داشتند و فقط همان پیروان اندک بودند که از هر حیوان جفتی سوار بر کشتی نجات کرده و راه را پیش گرفتند ».
ناگاه موجی به کشتی خورد و نوح را از خاطراتش بیرون کرد.
نوح نبی ناگاه نگاهش به پسرش که در بیرون کشتی بود افتاد، اول باورش نشد ولی کمی که دقیق شد دید آری پسرش است . ناگاه بانگ بر آورد که ای پسرم « سوار کشتی نجات شو که غیر از این کشتی تو را ملجا و پناهی نیست » گفتگو بین آن دو ادامه داشت پدر هر چه تقاضا می کرد پسر انگار نه انگار، مثل اینکه آن پسر صدای پدرش را اصلا نمی شنود و بهانه هایی از جنس بنی اسرایئل می آورد.
در همین حین بود که صبر امواج نیزاز این گفتگو ته کشید و ناگاه موجی آمد و پسرک بی ایمان را بلعید و برد.کار از کار گذشته بود چون دیگر پسری وجود نداشت که نوح اورانجات دهد.(1)
آری آن تاریخ هم مثل آب می رود و می برد در آن روزگار عده ای زیاد را آب برد ، همه شان غرق گشتند ولی ما را که از امت مهربانترین پیامبرانیم آب نبرده بلکه

« ما را خواب برده است » 

آنجا پسر پیامبر خدا نوح نبی (ع) و هم مسلک هایش را آب برد اینجا هم عده ای از امت رسول الله آخرین فرستاده خدا را خواب برده و آنهم خوابی عمیق .
ما هم دیری است که از هم مسلک های پسر نوح شده ایم او صدای پدرش را نمی شنید ما صدای مهربانتر از پدر مان را نمی شنویم.
ای مسلمانان چه برسرمان آمده است که در زمانی که به بیدار ماندنمان نیاز است اینگونه راحت به خواب غفلت رفته ایم.
 آیا وقت آن نیست بیدار شویم ؟؟  
 
آیا خواب غفلت بس نیست ؟؟
 
آنجا عذاب بود که ملتی را با خود برد ما را چه با خود برده است؟؟
 
آنجا کشتی نوحی بود که امت به آن تمسک جستند و نجات یافتند ....
حال : پیامبری سراسر مهر که دلش برای امّتش می¬سوخت و نجات قومش را چشم امید داشت در دیار اسلام سر به سرای پروردگار سپرد و برای امتش کشتی نجات وامانی را معرفی کرد تا سوار بر آن گردیده و از طوفان¬های بی ایمانی و تزویر در امان مانند.
او تنها وصیّ خود امیرالمؤمنین و فرزندانش را نجات کشتی ایمان و نجات قرار داد و بارها و بارها فرمود:
«مثال اهل بیتم در میان¬تان چون کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن گردد نجات خواهد یافت و هر آن¬که از آن غفلت نماید هلاک خواهد گردید!» (2)
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیرالمومنین و الائمة المعصومین علیهم السلام .
___________________________________________________________

1-این داستان برداشتی است از آیات 36 تا 43 سوره مبارکه هود.
2-« مستدرک‏الوسائل، ج 17، ص 244
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1 ص 218
الدر المنثور سیوطی ج3 ص 334
تاریخ بغداد ( خطیب بغدادی ) ج12 ص90
المعارف ابن قتیبه ص 252 »

محسن



دسته ها :
شنبه پنجم 5 1387
X